این اجاق یکبار دیگر ساعتی پیش از افطار برای مرد روستا روشن میشود.دودی که از زیر چای و غذا به آسمان میرود و در زمینه سبز آبادی، محو میشود، قرنهاست که نشانه زندگی در آبادیهای شمال غرب ایران زمین است و گهواره ناآرام زمین نشان میدهد که اینجا زنی زنده است تا برای مردی زنده در روستایی ویران اما در سرزمینی آباد، اجاقی روشن کند.
زندگی به وضعیت عادی برنگشته و حالاحالاها برنمیگردد، اما مردم روستای گویجهبیل هر صبح به کارهایی برمیگردند که پیش از زلزله میکردند. جوانانی را میبینیم که یکبار خاور از چادر و غذا تا چراغ قوه و دمپایی برای مردم روستاهای اطراف ورزقان آوردهاند. آنها پیش از عزیمت روستاهای مقصدشان را شناسایی کردهاند اما وقتی میفهمند که باید پیش از ورزقان جاده را به سمت شرق میپیچیدند که در ورزقان از خبرنگار همشهری سؤال میکنند و به سمت میدان ورودی شهر بازمیگردند تا راه نشناخته را بازبیابند اما دیگر امکانش نیست.
شهرها و جادههای بین روستاهای زلزلهزده، نیمروزی است که بیش از چهره امدادی، چهره انتظامی پیدا کرده و نیروهای انتظامی و امنیتی در جادهها رفتوآمد میکنند و پست ایست و بازرسی تشکیل میدهند. جاده مثل روزهای پیش پر است از خودروهای شخصی که با هزینههای فردی یا اعلام شماره حساب بین دوستان یا گروههای کاری و غیرآن، ضروریات هموطن زلزلهزده خود را فراهم کردهاند و دیگر مردم ترجیح میدهند خودشان کمکها را به مقصد صحیح برسانند.
این تصمیم چنان در دلهای مردم جوشیده که با اختلاف بسیار بر کمکهای رسمی و رسانهای غلبه یافته است.این مقدار از نیروی امنیتی و انتظامی پیش از این تنها درصورت حضور مقامات در مناطق زلزلهزده دیده میشد.در ایستگاه بازرسی جلوی خاور حامل کمکهای مردمی ر ا میگیرند و اصرار و استدلالهای جوانانی که کمکهای مردمی را آوردهاند، فایده ای ندارد. در همین اثنا مردی که پیشاپیش چهار نیسان پر از کمک مردمی بیواسطه میراند و شاهد ماجرا بود، روستاهایی را به جوانان حامل کمکهای مردمی پیشنهاد میدهد که نهادهای رسمی امداد و نجات هم کمتر به آنها سر زدهاند. آنها در ماشین مینشینند و خاور را به سوی دیگری فرامیخوانند.
«کمک میآید اما به ما نمیرسد». این را مردی میگوید که سعی میکند لحظه وقوع زلزله را به شیواترین آرایههای آذری برای خبرنگار همشهری توصیف کند؛ زیباییهایی که در ترجمه چیزی از آن نمیماند. مرد در یکی از روستاهایی زندگی میکند که تمام راههای منتهی به آن نه خاکی بلکه سنگلاخی است. خدا را شکر میکند که از روستایشان کسی نمرده و میگوید: همه بیرون خانهها و سرکارهایمان بودیم. یادش میآید که یک نفر در روستا بوده به رسم آذریهای قدیمی عذر ادب میخواهد، میگوید: ببخشید، خانم من فقط در خانه مانده بود....
میگوید: رویم بهطرف کوه بود و پشتم به سمت روستا یکدفعه چیزی دیدم که در عمرم ندیده بودم، زمین میلرزید و کوههای جلوی من به هم نزدیک میشدند و از هم دور میشدند... .جوری تعریف میکند که هراس لحظه مشاهدهاش باز در چهره سرخ و چروکیدهاش پیدا میشود. ادامه میدهد: برگشتم سمت روستا دیدم خانهها خراب نشده، تا بروم ببینم همسرم کجاست، دوباره محکمتر از بار اول لرزید... خدا را شکر همسرم در لرزش اول رفته بود توی چارچوب در....
قدری بعد سعی میکند با دستهای سختکارکرده و انگشت ضخیم اشاره، روی خاک نقشهای بکشد و نشان بدهد که مرکز زلزله درست نقطه میانی اهر و هریس و ورزقان بوده. مردی که سنی از او گذشته بود، و دستهایش کار چنددهه را حکایت میکند، دستهایش را به شکل دعا میگیرد و میگوید: خدا را شکر که روز زلزله شد، اگر شب بود، هیچکس زنده نمیماند. جوانان حامل کمکهای مردمی آمار روستا را گرفتهاند و پارچه روی برزنت را کنار زدهاند و کمکم بارها را به تعداد خانوار روستا پایین میگذارند.
مرد میپرسد: شما از امداد و نجات آمدهاید؟و وقتی میشنود که با یک خبرنگار سخن میگفته، میگوید: تا حالا خبرنگار اینجا نیامده بود. راه روستای پیرمرد به سمت نخستین نقطه شهری یا نخستین جاده آسفالت، راهی است سنگلاخی در مسیری زیگزاگی در بدنه کوههای سنگی- خاکی.
از تدابیر نیروهای انتظامی در نیم روز اخیر و در جادههای آسفالته منتهی به مناطق زلزلهزده اینجا خبری نیست اما هر چند دقیقه یک خودروی شخصی از این سوی کوه خود را بالا میکشد تا بارش را به روستاهای کمتر دیدهشده ببرد.زمین شمال آذربایجان شرقی هنوز میلرزد اما آتش هیزم اجاق زن آذری برقرار است و مردم دور و نزدیک ایران زمین با همه تنگی راه، به رساندن کمکهای بیواسطه خود ادامه میدهند.